گفتگوی اختصاصی با دکتر مجید رفیعیان اصفهانی پیرامون مدیریت فرهنگی در سایه بحران: چگونه نهادهای هنری میتوانند از فروپاشی امید جلوگیری کنند؟
- شناسه خبر: 3462
- تاریخ و زمان ارسال: ۱۸ مهر ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۳
- بازدید : 32
- نویسنده: خبرنگار

به گزارش اقتصاد دیجیتال و هوش مصنوعی، در ادامه مصاحبه قبلی با موضوع « تابآوری در دل بحران: روایت مدیریت فرهنگ و هنر در زمانه جنگ و تحریم» با جناب آقای دکتر مجید رفیعیان اصفهانی، هنرمند حوزهی موسیقی و عکاسی، مدیرمسئول موسسه فرهنگی هنری بستهنگار سپاهان، پژوهشگر و فعال حوزهي فرهنگ و هنر اینبار به موضوع «مدیریت فرهنگی در سایه بحران» میپردازیم.
در جهانی که هر روز درگیر بحرانهای جدیدی میشود ـ از جنگ و ناامنی تا مهاجرت، رکود اقتصادی و فروپاشی ارتباطات انسانی ـ فرهنگ و هنر همچنان آخرین سنگر امیدند. در ایران امروز، که شرایط اقتصادی و اجتماعی فشار مضاعفی بر جامعه فرهنگی وارد کرده است، پرسش از نقش نهادهای فرهنگی و هنری دیگر یک دغدغه لوکس نیست؛ بلکه مسئلهای حیاتی است. آیا در زمانی که بسیاری از هنرمندان از کشور رفتهاند یا در دل ناامیدی سکوت کردهاند، میتوان هنوز از «مدیریت فرهنگی» سخن گفت؟ و مهمتر، چگونه میشود از دل بحران، معنا و امید تازهای زاده شود؟
مصاحبه کننده: دکتر سید محمدرضا حسینی علی آباد – مدیرمسئول پایگاه خبری
حسینیعلیآباد: شما در گفتوگوی پیشین از «تابآوری فرهنگی» سخن گفتید. حالا اگر بخواهیم به یک سطح عملیتر برسیم، به نظر شما در شرایط امروز ایران ـ که اقتصاد فرهنگی تضعیف شده، نهادهای رسمی در بحران هستند و بسیاری از جوانان هنرمند امید خود را از دست میدهند ـ، مدیریت فرهنگی چه معنایی پیدا میکند؟
رفیعیان: بهنظرم امروز، مدیریت فرهنگی در ایران دیگر به معنای «سیاستگذاری از بالا» نیست. اگر بخواهیم صادق باشیم، بیشترِ نهادهای رسمی در حوزه فرهنگ و هنر، دیگر نقش مؤثر پیشین را ندارند. اما در مقابل، شبکههای کوچک، پویشهای مردمی، گالریهای مستقل، فضاهای نوظهور هنری و حتی جمعهای آنلاین، نوعی مدیریت از پایین به بالا را شکل دادهاند. یعنی در حالی که نهادهای رسمی بیشتر به کنترل و نظارت مشغولاند، بخش غیررسمی دارد بار اصلی حفظ امید فرهنگی را به دوش میکشد. جوانان، حتی در نبود حمایت مالی یا امنیت شغلی، پروژههای هنری کوچک و معنادار خلق میکنند. این اتفاق شاید کمصدا باشد، اما به نظر من، این همان رگهی اصلی تابآوری فرهنگی در ایران است. نسل امروز، مثل نسلهای پیشین فکر نمیکنند. نسلهای پیشین از روزنهها برای ارائهی هنر خود استفاده میکردند؛ ولی نسل پویای امروز به دنبال روزنه نیست! بلکه روزنهها را تبدیل به پنجره میکند.
حسینیعلیآباد: اما بسیاری معتقدند همین نهادهای کوچک و مستقل، بهدلیل نبود حمایت و فشارهای بیرونی، دوام چندانی ندارند. چطور میتوان گفت که امید هنوز زنده است؟
رفیعیان: درست است، خیلی از این نهادها دوام اقتصادی ندارند. اما اگر از زاویهای دیگر نگاه کنیم، پایداری فرهنگی الزاماً به تداوم سازمانی وابسته نیست. وقتی یک گروه کوچک تئاتری در شهری دورافتاده، نمایشی درباره زندگی مردم اجرا میکند، یا یک گروه موسیقی زیرزمینی درباره امید میخواند، این یعنی نهاد فرهنگی هنوز زنده است، حتی اگر رسمی نباشد. در واقع، مسئله فقط بقا نیست، مسئلهی مهمتر معنا و بیداری فرهنگی است.
حسینیعلیآباد: با این نگاه، آیا شما هنوز به نقش نهادهای دولتی در این فرآیند معتقدید؟ یا فکر میکنید امید فقط از دل جامعه مدنی، بخصوص جامعهی هنرمندان بیرون میآید؟
رفیعیان: راستش، اگر بخواهم صادقانه بگویم (و متهم به سیاسیکاری نشوم!)، نقش دولت در این سالها بیشتر بازدارنده بوده تا تسهیلگر. البته این به معنای حذف کامل نقش حاکمیت نیست؛ آنچه باید تغییر کند، نگاه مدیریتی به حوزه فرهنگ و هنر است. حداقل من سراغ ندارم که در هیچ کشوری ـ حتی باصطلاح دموکراتیکترینها ـ فرهنگ و هنر بدون حمایت ساختاری دوام بیاورد. بگذارید صریح سخن بگویم؛ دولت و نهادهای رسمی باید زیرساختهایی فراهم کنند تا خلاقیت رشد کند، نه اینکه برایش نسخه بنویسند و به آن جهتِ ایدئولوژی، حزبی یا سلیقهای دهند. وقتی هنرمند احساس کند میتواند آزادانه کار کند، خودش امید تولید میکند. اما وقتی حس کند برای هر حرکتش باید مجوز بگیرد، دیگر انرژی برای خلق باقی نمیماند.
حسینیعلیآباد: شما از «مدیریت امید» سخن گفتید. این تعبیر جالبی است. در شرایطی که جامعه با ناامیدی مزمن، فشارهای معیشتی، مهاجرت گسترده و حتی فروپاشی ارتباط نسلها روبهرو است، آیا هنر میتواند هنوز امید بسازد؟ فکر نمیکنید کمی خوشبینانه است؟
رفیعیان: بله، قطعاً؛ بهنظرمن، هنر یکی از آخرین حوزههایی است که هنوز توانایی تولید امید را دارد. البته نه از نوع شعاری یا تزئینی؛ بلکه امیدی واقعی که از تجربه زیسته مردم میآید. وقتی هنرمندی در یک محیط محدود، با امکانات اندک، اما با صداقت، اثری خلق میکند که مردم با آن ارتباط میگیرند، در واقع دارد نوعی بازسازی روانی و جمعی انجام میدهد. در ایران امروز، شاید پول و امنیت شغلی برای هنرمندان کمتر از همیشه باشد و با مشکلات بسیاری در حال پنجهنرم کردن هستند، اما در مقابل، معنای ذاتی هنر پررنگتر شده است. مردم دوباره به هنر پناه آوردهاند و بیشتر هم میبرند؛ برای درک، برای تسکین، برای گفتن حرفهایی که در زبان روزمره نمیشود گفت. این همان جایی است که «مدیریت فرهنگی» باید نقش تسهیلگر پیدا کند؛ نه برای تولید هنر دولتی، بلکه برای فراهم کردن امکان زیستن در جامعهی و یا جهانی فرهنگی.
حسینیعلیآباد: شما میفرمایید که «امروزه معنای ذاتی هنر پررنگتر شده است و یا برای حرفهایی که بر زبان نمیتوان گفت». این جملات به چه معنی است؟
رفیعیان: بهتر است با یک مثال توضیح دهم و منظورم را بهتر بیان کنم. ببینید وقتی یک تئاتر بر روی صحنه میرود و در دیالوگ بازیگران و از زبان آنها صحبتهایی میشنویم که مشکلات روزمره ما را بیان و بازگو میکنند، بدیهی است که ناخودآگاه یک حس همزادپنداری در ما شکل میگیرد. این موضوع میتواند حامل پیامهای گوناگون باشد؛ اینکه صدای ما فریاد زده میشود، اینکه ما درد مشترک با دیگران داریم، اینکه اگر صدای من شنیده نمیشود، دیگرانی هستند که آن را فریاد میزنند، اینکه احساس خالی شدن از خشم به ما دست میدهد و بسیاری دیگر.
حسینیعلیآباد: شاید این نگاه کمی آرمانگرایانه به نظر برسد. چون در واقعیت، هنرمندان با ناامنی، سانسور و نبود حمایت دستوپنجه نرم میکنند. چه چیزی مانع فروپاشی کامل این فضا میشود؟
رفیعیان: ذات هنر و جوهرهي فرهنگ. هر چند به نظر من فرهنگ و هنر نیز میتوانند در بلندمدت دچار فروپاشی شوند، ولی نه در کوتاهمدت؛ بحث مفصلی است.
حسینیعلیآباد: در کوتاهمدت چه چیزی مانع فروپاشی کامل این فضا میشود؟
درباره تابآوری در مصاحبهی قبلی صحبت کردیم. بدیهی است که در دل همین سختیها، شبکههای تابآور فرهنگی شکل میگیرند. مثلاً در شهرهای کوچک یا حتی در فضاهای مجازی، گروههایی از هنرمندان و مخاطبان گرد هم آمدهاند که بیهیچ پشتوانه رسمی، برنامه اجرا میکنند، آثارشان را آنلاین نمایش میدهند یا در قالب کارگاههای کوچک آموزشی فعالیت میکنند. اینها همان سلولهای زندهی فرهنگ و هنر هستند. جالب است بدانید که گاهی این شبکهها در دل سازمانها و انجمنهای زیر نظر حاکمیت شکل میگیرند؛ و البته مهمتر اینکه، فرهنگ و هنر ایران در بحرانهای مختلف تاریخی همیشه چنین سلولهایی داشته است.
حسینیعلیآباد: بهنظرتان نقش زنان و جوانان امروزی ایران در این به تعبیر شما، شبکههای تابآور چیست؟ آیا میتوان گفت آنها موتور اصلی تغییرند؟
رفیعیان: بدونشک. در واقع، امروزه بخش اعظمی از انرژی فرهنگی و هنری در ایران از جانب زنان و نسل جوان میآید. زنان در حوزههای موسیقی، تئاتر، فیلم کوتاه و حتی صنایع دستی، در حال بازتعریف نقش خود هستند؛ بدون انتظار از ساختار رسمی و حتی مردها. جوانان و زنان ما در حال یادگیری مداوم هستند و یاد گرفتهاند که چگونه از حاشیه، مرکز بسازند. آنها دیگر منتظر تأیید رسمی نیست؛ خودشان فضا میسازد. پلتفرمهای مجازی به آنها امکان داده تا خودشان مخاطب پیدا کنند. فکر میکنم که اگر نهادهای فرهنگی کشور بتوانند این انرژی را ببینند و آنها را سرکوب نکنند، این نسل میتواند نیروی عظیم بازسازی فرهنگی باشد؛ در غیر اینصورت این انرژی یا به مهاجرت تبدیل میشود یا به سکوت! و سکوت، خطرناکتر از مهاجرت است.
حسینیعلیآباد: یعنی شما مهاجرت هنرمندان را در ادامه بحران امید میدانید؟
رفیعیان: تا حدی، بله. مهاجرت در بسیاری از موارد نتیجه خستگی و ناامیدی است. وقتی دیده نمیشوی و در جایگاه مناسب قرار نمیگیری و یا رانت و خودی و غیرخودی باشد، فضای امید و امنیت خلاقیت و نوآوری وجود نداشته باشد، یکی از گزینههایی که به آن فکر میکنی، مهاجرت است. پس میتوان گفت که وظیفهی مدیران فرهنگی، ایجاد همان احساس تعلق در افراد جامعه و هنرمندان این جامعه است؛ اینکه هنرمند حس کند اینجا هنوز ارزش ماندن دارد، حتی اگر شرایط سخت باشد. اروپائیان، ژاپنیها و بسیاری دیگر در فردای جنگ جهانی دوم، به خاطر همین حس تعلق و امید داشتن، در کشورشان ماندند و با سختی آن را ساختند. به آمار مهاجرت بعد از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نگاهی کنید. مردم ما ماندند و تمام تلاش خود را در ساختن ایران بکار بستند؛ اینقدر که اکنون جوانان در حال مهاجرت هستند، در آن روزها نبود. چرا؟ چون امید و تعلق پررنگتر بود.
حسینیعلیآباد: در شرایطی که بسیاری از هنرمندان جوان در حال مهاجرتاند، و سیستم آموزش رسمی هنر در ایران نیز با کمبود متخصصین دانشگاهی و یا هنرمندان تجربیِ با کیفیت روبهروست، آیا آموزش هنر هنوز هم میتواند نقشی در بازسازی فرهنگی و هنری کشور برای شرایط بهتر ایفا کند؟
رفیعیان: به باور من، آموزش هنر امروز یکی از حیاتیترین ابزارهای تابآوری فرهنگی است، حتی اگر در ظاهر کماثر به نظر برسد.
آموزشهای هنری به جوانان میآموزد که چگونه احساس خود را به زبان تبدیل کنند، و این همان کاری است که جامعه را از فروپاشی درونی نجات میدهد. در ایران، با وجود همه محدودیتها، معلمان هنر در مدارس، اساتید در دانشگاهها، و حتی مربیان آزاد در آموزشگاهها و کارگاههای کوچک، نقش سنگربانان فرهنگی را دارند. آنها نه فقط مهارت، بلکه دیدن و فهمیدن را آموزش میدهند.
حسینیعلیآباد: شما چند بار به نهادهای کوچک فرهنگی اشاره کردید. با توجه به شرایط فعلی ایران، آیندهی این نهادها را چطور میبینید؟ آیا میتوانند در برابر فشارهای اقتصادی و سیاسی دوام بیاورند؟
رفیعیان: در جهان امروز، نهادهای بزرگ و پرهزینه بیش از همیشه آسیبپذیرند، اما نهادهای کوچک بهتر میتوانند در دل بحران دوام بیاورند. فکر میکنم که آیندهي آموزش هنر در ایران، نه در ساختمانهای بزرگ، بلکه در فضاهای کوچک خلاق و آزاد شکل میگیرد. امروزه در بسیاری از گالریها، خانههای فرهنگی، گروههای تئاتری و موسیقی و انجمنهای هنری با کمترین امکانات در حال کارند، چون بین خود و مردم رابطهی واقعی برقرار کردهاند. هنر وقتی نفس میکشد که حس کند کسی بالای سرش نفسش را نمیشمارد و اما لازمهاش این است که دولت دست از دخالت بردارد و بهجای حسابگری و کنترل، اعتماد و حمایت حداقلی ارائه دهد.
حسینیعلیآباد: ضمن سپاس از شما بابت قبول سلسه مصاحبههایی پیرامون «مدیریت فرهنگ و هنر در ایران امروز»، و به عنوان آخرین سوال مصاحبهی امروز، خواهشمندم ضمن جمعبندی به این سوال پاسخ دهید که چگونه میتوان از فروپاشی امید در جامعه هنری ایران جلوگیری کرد؟
رفیعیان: ابتدا من هم سپاسگزارم که با این موضوعات ـ که به حتم از دغدغههای شخص خودم هم بوده و هست ـ، این فرصت را فراهم نمودهاید که این مباحث مطرح شود. امیدوارم مورد استفاده و آگاهی بیشتر نسل جوان باشد و بنده هم بتوانم در حد بضاعت خودم، پاسخهایی دقیق و کاربردی به سوالات شما بدهم. اما در پاسخ به سوال شما؛ که چگونه میتوان از فروپاشی امید در جامعه هنری ایران جلوگیری کرد؟
شاید ساده و کلیشهای به نظر برسد، اما پاسخ من این است: «با شنیدن». مدیریت فرهنگی یعنی گوش دادن به صدای کسانی که در سکوت کار میکنند، گوشدادن به صدای معلمان هنر در تمام شهرها، گوشدادن و دیدن آثاری که زنان و مردان در محدودیت خلق میکنند، گوشدادن به دغدغههای سرمایهگذاران حوزه فرهنگ و هنر، و در یک کلام گوشدادن و دیدن فرهنگ و هنر. اگر این صداها شنیده شود، حتی در دل بحران، امید زنده میماند و فرهنگ و هنر میشود تکیهها و مأمن مردم یک کشور. ما به «سیاست امید» نیاز داریم، یعنی مدیریتی که به جای بخشنامه و شعار، از دلِ زندگی مردم آغاز کند. هر بار که کسی چیزی مینویسد، مینوازد یا میسازد، یک تکه از امید جمعی دوباره زاده میشود و مدیران فرهنگی و هنری ما باید اینها را بشنوند، ببینند و درک کنند.
ارسال دیدگاه
نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد